محل تبلیغات شما

رفيق 

مشغول خوندم نوشته هاى منتشر نشده ام 

يعنى يه زمانى بودن و بعدش برشون داشتم 

نظرات ده سال پيش تر

آدماى اون زمان 

ما ها بزرگ شديم رفيق 

دلمون شكست و وصله خورد 

شكست و وصله خورد 

شكست و وصله خورد 

شديم اينى كه الان هستيم 

شكاك 

دور 

با خنده هايى كه فقط تو دهنمون مى چرخه 

اما حس عالى بود 

خوندن نظرات  

لمس ِ اون پوست هاى صافى كه هنوز خراش نخورده بود 

ما ها بد نبوديم براى هم 

تو روند هاى اشتباه و درست، سر تقاطع هاى سخت 

گذرمون به هم خورد 

رفيق 

مى خوام بى خيال بشم 

اولين باره كه مى خوام بگذرم 

فكر كنم الان وقتشه 

من نشستم تو اون كافه ى نبش خيابون 

به ثانيه شمار چراغ چهار راه نگاه مى كنم 

قرمزه 

فكر كنم هنوز گرماى اون لبخند اذيتم مى كرد 

پاشدم 

كُت سياهم ُ برداشتم 

از در كافه رفتم بيرون 

 

ایستادن میانه ی دو تقویم

سپر شود جان تو ... فدا شوی برای او

يه طور ديگه باز هم سلام

كه ,مى ,هاى ,وصله ,اون ,هم ,و وصله ,وصله خورد شكست ,خورد شكست و ,خوام بگذرم فكر ,بگذرم فكر كنم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نقطه سر خط ... مدرسه ی ما باغچه الکترونیکی من